تاريخ و تاريخ نويسى در اسلام
تاريخ و تاريخ نويسى در اسلام
تاريخ و تاريخ نويسى در اسلام
نويسنده: دكترعبد الحسین زرين كوب
در جاهليت،آنچه از نوع تاريخ نزد اعراب رواج داشت انساب قبايلو«ايام»و حروب بود كه با شعر و قصه آميخته بود.و راى آنهاآنچه از اخبار راجع به انبياء يهود،يا شاهان بابل و مصر و شام بهگوششان مىخورد نزد آنها به عنوان اساطير تلقى مىشد-اساطيرالاولين.با اينهمه،نسبتبه اخبار،خاصه آنچه مربوط بود به احوالسواران،دلاوران،شاعران،و خطيبان غالبا اظهار علاقه مىكردند ونقل اينگونه اخبار-كه رنگ قصه و شعر داشت-نزد آنها شورانگيزبود و جالب ازين رو در مجالس خلفاء و امراء اموى معركه اسمار واخبار گرم بود و حتى معاويه،چنانكه مسعودى نقل مىكند، قسمتى ازاوقات فراغت را اختصاص به شنيدن ايام عرب و اخبار عجم داده بود كهگاه نيز از روى كتب-ظاهرا از متن غير عربى-برايش مىخواندهانديا ترجمه مىكردهاند.نيز منصور عباسى و هارون الرشيد به اخبار واسمار علاقه نشان مىدادهاند.همين علاقه-بعلاوه شوق مسلمين به دانستن اخبار راجع به سيرت پيغمبر-سبب شد كه به تاليف در سير ومغازى اقدام كنند. اين مغازى و سير نيز نخستبه همان شيوه نقلاحاديث تدوين شد نهايت آنكه برسم نقل اسمار و اخبار عرب در آنهابه اشعار و قصص نيز استشهاد شد.چنانكه وقتى ابن هشام خواستسيرهابن اسحق را تهذيب و تلخيص كند كار عمدهاش عبارت بود از حذفاشعار و ابيات زائد و احيانا مجعول كه در آن وارد شده بود.تحقيق در بابمغازى و فتوح هم،از جهت احكام راجع به فتح و خراج و عهود و ذمه ومسائل مربوط بدانها اهميت داشت و از همين رو مورد توجه مسلمينواقع گشت.چنانكه بررسى در سنت و حديث نيز معرفت احوال صحابه رااقتضاء مىكرد و طبقات الصحابه-مثل كتاب ابن سعد-نيز در واقعتواريخ اسلامى بودند درباره پيغمبر و اصحاب.حل و فهم اشاراتى هم كهدر قرآن-يا حديث-به اخبار و حوادث امم و اقوام گذشته-خاصهيهود و نصارا و عرب بائده-مىشد نيز يك محرك ديگر بود جهتتوجه مسلمين به تاريخ. منبع اينگونه اطلاعات هم البته كتب سريانيهابود-و گاه كتب ايرانيها.
بعلاوه،حس كنجكاوى مسلمين و تماس دائم آنها با اقوام و امممختلف ممالك فتح شده آنها را نه فقط به آشنايى با اخبار گذشته يونان،ايران،و روم علاقهمند مىداشتبلكه نيز بجستجوى اخبار راجع به هند،ترك و حتى چين و افريقا مىكشانيد.توسعه قلمرو اسلام مسلمين را بههمه اين ممالك و اقوام مرتبط و علاقهمند مىكرد.در آن زمانهاتواريخ قديم يونان-از قبيل هردوت و توسيديد-كه ديگر دولتهاىمورد بحث آنها محو شده بود و دولتهاى ديگر به جاى آنها آمده بود، براى مسلمين چندان جالب توجه نمىتوانستباشد.بعلاوه،علاقهيىكه عباسيان و برامكه و آل سهل به طرز حكومت و اداره عهد ساسانياننشان مىدادند همراه با نظر رقابتيا عنادى كه با بيزانس-وارث يونان و روم قديم-ابراز مىكردند سبب مىشد كه مورخين در شيوهتاريخنويسى هم به ماخذ ايرانى بيشتر رجوع كنند و به سبك و سنتنويسندگان خداينامهها.همين نكته سبب شد كه تواريخ مسلمين،برخلاف تواريخ يونان و روم قديم،بيشتر مبتنى شود بر نقل جزئياتقصهها و عدم توجه كافى به تبيين اسباب و علل حوادث.اين تمايل بهنقل جزئيات و اشتغال به حماسه و قصه، كتب فتوح-يا مآخذ آنهارا-رنگ خاصى از تعصبات داده است چنانكه در روايات ابو مخنف وسيف بن عمرو و عوانة بن عبد الحكم و ابو عامر بن شراحيل بسيارى ازاختلافات ناشى است از رنگ تعصبات قومى،حزبى،و مذهبى آنها و ايناست كه در استفاده از كتب فتوح و مغازى قديم مورخ را به احتياط تماموامىدارد و قسمتى از تاريخ خلفاء ظاهرا بسبب همين رنگ تعصبات كهدر منشا روايات آنها هست امروز هنوز بشكلى است كه از لحاظ مورخقابل اعتماد كلى نيست.
تاليف تواريخ عمومى،كه قديمترين نمونه موجود آن تاريخاليعقوبى است از ابن واضح-يك مورخ شيعه-بى شك يك شاهكاربزرگ مسلمين است در تاريخنويسى.كتاب عظيم طبرى كه شكل وقايعنامه دارد يك دائرة المعارف تاريخى است،آگنده از معلومات واطلاعات سودمند و گوناگون.مروج الذهب مسعودى و التنبيه و الاشرافاو نيز تاريخ عمومى بشمارند و اين كتابها بعدها بوسيله مسكويه و ابن اثيرو ابن الجوزى و ابو الفدا و ابن خلدون و ذهبى و ابن تغرى بردى تذييل وتكميل شدند و مآخذ اصلى شدند براى تاريخ امم و اقوامى اسلامى چنانكهطبقات و وفيات و تراجم نيز در آثار كسانى امثال سمعانى ، ابن خلكان ، كتبى ، صفدى ، قفطى ، ابن ابى اصيبعه و ديگران مورد توجه گشت و اينهمهگنجينه ارزندهيى شد براى تحقيق در تاريخ و تمدن اسلامى.
بهر حال،مسلمين در تاريخ كتابهاى بسيار زيادى بوجود آوردند،و هيچ قومى قبل از شروع عصر جديد درين رشته به پايهمسلمين نرسيده بود. (1) شايد برين ميراث عظيم مسلمين نيز عيوبى واردباشد و از آنجمله است آميختن وقايع با قصهها،ذكر روايات متناقض،نقل روايات غير معقول يا مبالغه آميز،اظهار تملق نسبتبه ارباب قدرتو يا سكوت از بيان معايب و مفاسد آنها.اما درباره بعضى ازين ايرادهابايد توجه به مقتضيات عصر داشت و روزگار مورخين گذشته را با احوالمورخين ممالك آزاد امروز قياس نبايد كرد همچنين طرز فكر قدما را نبايدبا نوع تفكر مردم امروز سنجيد چنانكه انتظار خواننده قديم از كتابتاريخ و نحوه بدست آوردن مآخذ اخبار هم با آنچه امروز هست تفاوتدارد و توجه به اين نكات شايد سبب شود كه محقق امروز در نقدمورخين گذشته اسلامى به مبالغه و افراط نگرايد.2 معهذا،كار مورخيناسلام در مقايسه با كار قدماء يونان و روم-شايد با چند استثنا-ومخصوصا در مقايسه با كار مورخين اروپا در قرون وسطى و حتى بعد ازآن شايسته تحسين و اعجاب است.
در تاريخنويسى مسلمين،يك خاصيتبارز عبارتست از علاقهيىكه قوم به احوال امم مختلف ديگر داشتهاند.نه فقط درباره بابل،مصر،ايران،يهود،يونان،و روم اطلاعات امثال مسعودى،يعقوبى،دينورىو طبرى مبتنى بر مآخذ قابل اعتمادستبلكه درباب اقوام هند،سودان،ترك،چين،و فرنگ هم در آثار بيرونى،مسعودى،يعقوبى،ابن اثير ورشيد الدين فضل الله معلومات دقيق هست و حاكى از دقت و كنجكاوى.
بر رغم ايرادهايى كه بر بعضى ازين مورخين،لا اقل در پارهيى مواضعمحدود،وارد به نظر مىآيد مورخين بزرگ اسلام غالبا در كار خويشبحد امكان دقت و حتى وسواس داشتهاند.
تقيد بعضى از آنها-مثل طبرى-در نقل و ذكر اسانيد البتهتضمين عمدهيى بوده است در صحت نسبى مطالب و روايات. اين شيوه كه در واقع از اهل حديث اخذ و تقليد شده است تاريخ را نزد طبرىسلسلهيى از روايات كرد كه مورخ،هر روايت را از يك راوى نقلمىكند و او نيز از يك يا چند راوى ديگر تا برسد به كسى كه شاهدواقعه بوده استيا آنكه واقعه در ايام وى رخ داده.اين ذكر اسانيدكه بمنزله ذكر مآخذست در تاريخ امروز مىبايست مورخ را از وقوعدر خطا يا لا اقل از وقوع در مسؤوليت،بر كنار دارد.اما عيب عمدهاشآنست كه بسبب اختلاطات-و احيانا تناقضات كه در روايات آنها ممكناست روى داده باشد-ايجاد يك سلسله منظم از حوادث و بررسىعلت و معلول را در سلسله حوادث دشوار مىكند و مورخ را از قضاوتدر اسباب و نتايجباز مىدارد.شك نيست كه اين يك عيب عمده استكه در تواريخ اسلامى هست اما در تواريخ ساير اقوام قديم هم بدونآنكه كارشان مبتنى بر ذكر اسانيد باشد نظير اين ايراد وارد است.درضبط نام و انساب نيز كار مورخان اسلام دشوار بوده است اما آن راغالبا با دقت تمام انجام دادهاند.امكان وقوع اشتباه در نام و نسباشخاص بسا كه منتهى شود به انتساب حوادث مختلف به شخص واحد.
ازين رو در معرفت رجال توجه به اين نكته را مورخين ضرورى يافتهاندقصه جالبى كه ابن خلكان درباره قاضى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانىذكر مىكند در واقع يك هشدار و تنبيه استبراى مورخ.وى از قولاين قاضى نقل مىكند كه يك سال حج مىكردم و در ايام تشريق درمنى بودم.شنيدم كسى مىگويد:اى ابو الفرج.گفتم شايد مرادش منم.
باز گفتم در بين مردم بسيار كسان هستند كه ابو الفرج كنيهشان باشدجوابش ندادم.منادى چون ديد كسى جوابش نداد فرياد زد:اى ابو الفرجالمعافى.خواستم به او جواب دهم بازگفتم ممكن هست ابو الفرج ديگرىهم باشد كه اسم او معافى است ازين رو جوابى ندادم تا آنكه بازگشتو ندا داد:اى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانى.ديگر برايم شك نماند كه مرا ندا مىدهد چون اسم و كنيهام را ذكر كرد و همچنينپدرم و شهرى را كه بدان منسوبم نام برد.پس گفتم:اينك من، چهمىخواهى؟گفت:شايد تو از نهروان شرق هستى؟گفتم بلى.گفت،آنكهما مىخواهيم از نهروان غرب است (3) اين ستحكايتى كه ابن خلكاننقل مىكند و هنوز هم مىتواند براى مورخ آموزنده باشد و عبرت انگيز.
از اينها گذشته در ضبط سنين هم كار مورخ مقتضى دقتبوده است وتجسس بسيار.همين ابن خلكان در ترجمه حال ابو الوفاء بوزجانىذكر مىكند كه تاريخ وفاتش را نمىدانستم جايش را در ترجمه حالوى سفيد گذاشتم بيستسال بعد آنچه را مىجستم در كتاب ابن اثيريافتم به اينجا الحاق كردم (4) اين مايه دقت و وسواس البته ضبط مورخ راقابل اعتماد مىكرد.بعلاوه،مورخ در تهيه مواد و تطبيق و تنظيم آنهانيز غالبا همين اندازه دقت و وسواس داشت.يعقوبى با دقت و علاقه،اخبار و اطلاعات راجع به بلدان مختلف را از اهل محل مىپرسيد و ازآنميان فقط آنچه را اشخاص موثق تصديق مىكردند ضبط مىكرد.بعدهم در مسافرتهاى خويش راجع به آن مطالب جداگانه تحقيق مىكرد.
مسعودى براى جمع آورى اطلاعات دقيق مسافرتهاى طولانى كردچنانكه در آسيا تا هند و سيلان و در افريقا تا زنگبار رفت.بيرونى در مقدمهالآثار الباقيه چنان دقت و احتياطى در شيوه تحقيق توصيه مىكند كهگوئى آن مقدمه يك محقق امروزيست و ماللهند او حتى با موازينامروزى نيز شاهكار تحقيق در تاريخ و عقايد محسوبست.ابن مسكويهحتى در بيان سيرت و احوال پيغمبر از بيان امورى كه قبولش با عقلصرف ممكن نيست و حاجتبه ايمان و اعتقاد دارد خود دارى مىكند وابن خلدون در قضاوت راجع به مسائل تاريخ نهايت تعقل و احتياط راتوصيه و عمل مىكند.
يك خاصيت ديگر در آثار غالب مورخين اسلامى،قضاوتهاى صريح و غالبا قاطعى است كه درباب اخلاق و روحيات رجال و حكامعصر دارند.مسعودى،ابن خلكان،و بيهقى مخصوصا توجه خاصى بهبيان شمايل و احوال اشخاص مورد بحث نشان مىدهند.درست است كهغالبا اين اوصاف عام و حتى مجمل است اما در بعضى موارد چنان دقيقو روشن است كه تصوير نزديك به واقع احوال و اخلاق اشخاص موردبحث را بدرستى و وضوح در ذهن خواننده القاء مىكند.با آنكهطبع عامه از تاريخ معمولا بيان شكوه و جلال اشخاص غالب را طلبمىكند و همين نكته نيز-غير از اسباب و موجبات ديگر-مورخ راگهگاه به تملق سرائى وامى دارد در بين مورخين اسلامى كسانى هستند كهبدون مداهنه و با شجاعت و صراحت از احوال و اعمال سلاطين و حكامقاهر انتقاد كردهاند.ابن الطقطقى مؤلف كتاب الفخرى گهگاه چنان ازعباسيان انتقاد مىكند كه در آن اعصار فقط از يك شيعى بىپروا چنانبيانى ممكن بود صادر شود.ابن عربشاه احوال تيمور را بشدتى انتقادمىكند كه بوى غرض از لحن كلامش بر مىآيد.حتى صابى كه به امرعضد الدوله كتاب التاجى را مىنوشت اين اندازه شهامت داشت كه درجواب يك دوست-وقتى از او پرسيد به چه كار اشتغال دارد-با صراحتبيان جواب دهد:مشتى اباطيل بهم مىبافم.اين مايه صراحت را فقط يكمحيط آزاد كه در آن تسامح و بى تعصبى شيوهيى جاريست در چنانروزگارانى ممكن بوده است اجازه دهد.
عدم توجه به تبيين دقيق حوادث،و اكتفا به ذكر جزئيات كهبعضى بر مورخين اسلامى عيب گرفتهاند اختصاص به آنها ندارد.سعىدر تحقيق و شناخت علل و اسباب حوادث تاريخى در اروپا هم سابقهزياد ندارد و حتى در قرن هفدهم ميلادى بوسوئه هم مثل طبرى حوادثرا فقط بر اصل مشيت تعبير مىكرد.معهذا،در بين مسلمين توجه بهاسباب و علل هم بوده است چنانكه ابو على مسكويه در تجارب الامم به تبيين حوادث بيشتر اهميت مىدهد تا به نقل روايت.اما ابن خلدون كهكه در عصر خويش تا حدى پيشرو اشپنگلر و توينبى بشمارست ظاهرااولين مورخى است كه در پرتو تعقل و استدلال كوشيد تا حوادث تاريخرا بوسيله علل طبيعى آنها تبيين كند.بدينگونه،وى در مقدمه خويشنه فقط يك ديد تازه براى تاريخ بلكه يك«علم تازه»را در زمينه تاريخبوجود مىآورد:فلسفه تاريخ.
در هر حال،طريقه ابن خلدون در تبيين تاريخ بر آنچه يونانيها-امثال توسيديد-مىشناختند برترى بارز داشت (5) نه فقط بدان سبب كهوى حوادث و تجاربى بيش از آنكه توسيديد مىشناخت در پيش چشمداشتبلكه بيشتر بدان سبب كه وى فيلسوفانهتر به قضايا و حوادثمىنگريست.در حقيقت،شيوهيى كه ابن خلدون در تحقيق فلسفه تاريخ واسباب و علل (Vico) نظير نيافت.شايد مونتسكيو را هم از ظهور تمدن و توحش پيش گرفت در اروپا هم تقريبا تاپيدايش ويكو بعضىجهات بتوان با او مقايسه كرد و اگر هر در،اگوست كنت،و هربرت اسپنسربا آثار و آراء او آشنائى يافته بودند بيشك نتايج تحقيقاتشان رنگ ديگرداشت. 16
/خ
بعلاوه،حس كنجكاوى مسلمين و تماس دائم آنها با اقوام و امممختلف ممالك فتح شده آنها را نه فقط به آشنايى با اخبار گذشته يونان،ايران،و روم علاقهمند مىداشتبلكه نيز بجستجوى اخبار راجع به هند،ترك و حتى چين و افريقا مىكشانيد.توسعه قلمرو اسلام مسلمين را بههمه اين ممالك و اقوام مرتبط و علاقهمند مىكرد.در آن زمانهاتواريخ قديم يونان-از قبيل هردوت و توسيديد-كه ديگر دولتهاىمورد بحث آنها محو شده بود و دولتهاى ديگر به جاى آنها آمده بود، براى مسلمين چندان جالب توجه نمىتوانستباشد.بعلاوه،علاقهيىكه عباسيان و برامكه و آل سهل به طرز حكومت و اداره عهد ساسانياننشان مىدادند همراه با نظر رقابتيا عنادى كه با بيزانس-وارث يونان و روم قديم-ابراز مىكردند سبب مىشد كه مورخين در شيوهتاريخنويسى هم به ماخذ ايرانى بيشتر رجوع كنند و به سبك و سنتنويسندگان خداينامهها.همين نكته سبب شد كه تواريخ مسلمين،برخلاف تواريخ يونان و روم قديم،بيشتر مبتنى شود بر نقل جزئياتقصهها و عدم توجه كافى به تبيين اسباب و علل حوادث.اين تمايل بهنقل جزئيات و اشتغال به حماسه و قصه، كتب فتوح-يا مآخذ آنهارا-رنگ خاصى از تعصبات داده است چنانكه در روايات ابو مخنف وسيف بن عمرو و عوانة بن عبد الحكم و ابو عامر بن شراحيل بسيارى ازاختلافات ناشى است از رنگ تعصبات قومى،حزبى،و مذهبى آنها و ايناست كه در استفاده از كتب فتوح و مغازى قديم مورخ را به احتياط تماموامىدارد و قسمتى از تاريخ خلفاء ظاهرا بسبب همين رنگ تعصبات كهدر منشا روايات آنها هست امروز هنوز بشكلى است كه از لحاظ مورخقابل اعتماد كلى نيست.
تاليف تواريخ عمومى،كه قديمترين نمونه موجود آن تاريخاليعقوبى است از ابن واضح-يك مورخ شيعه-بى شك يك شاهكاربزرگ مسلمين است در تاريخنويسى.كتاب عظيم طبرى كه شكل وقايعنامه دارد يك دائرة المعارف تاريخى است،آگنده از معلومات واطلاعات سودمند و گوناگون.مروج الذهب مسعودى و التنبيه و الاشرافاو نيز تاريخ عمومى بشمارند و اين كتابها بعدها بوسيله مسكويه و ابن اثيرو ابن الجوزى و ابو الفدا و ابن خلدون و ذهبى و ابن تغرى بردى تذييل وتكميل شدند و مآخذ اصلى شدند براى تاريخ امم و اقوامى اسلامى چنانكهطبقات و وفيات و تراجم نيز در آثار كسانى امثال سمعانى ، ابن خلكان ، كتبى ، صفدى ، قفطى ، ابن ابى اصيبعه و ديگران مورد توجه گشت و اينهمهگنجينه ارزندهيى شد براى تحقيق در تاريخ و تمدن اسلامى.
بهر حال،مسلمين در تاريخ كتابهاى بسيار زيادى بوجود آوردند،و هيچ قومى قبل از شروع عصر جديد درين رشته به پايهمسلمين نرسيده بود. (1) شايد برين ميراث عظيم مسلمين نيز عيوبى واردباشد و از آنجمله است آميختن وقايع با قصهها،ذكر روايات متناقض،نقل روايات غير معقول يا مبالغه آميز،اظهار تملق نسبتبه ارباب قدرتو يا سكوت از بيان معايب و مفاسد آنها.اما درباره بعضى ازين ايرادهابايد توجه به مقتضيات عصر داشت و روزگار مورخين گذشته را با احوالمورخين ممالك آزاد امروز قياس نبايد كرد همچنين طرز فكر قدما را نبايدبا نوع تفكر مردم امروز سنجيد چنانكه انتظار خواننده قديم از كتابتاريخ و نحوه بدست آوردن مآخذ اخبار هم با آنچه امروز هست تفاوتدارد و توجه به اين نكات شايد سبب شود كه محقق امروز در نقدمورخين گذشته اسلامى به مبالغه و افراط نگرايد.2 معهذا،كار مورخيناسلام در مقايسه با كار قدماء يونان و روم-شايد با چند استثنا-ومخصوصا در مقايسه با كار مورخين اروپا در قرون وسطى و حتى بعد ازآن شايسته تحسين و اعجاب است.
در تاريخنويسى مسلمين،يك خاصيتبارز عبارتست از علاقهيىكه قوم به احوال امم مختلف ديگر داشتهاند.نه فقط درباره بابل،مصر،ايران،يهود،يونان،و روم اطلاعات امثال مسعودى،يعقوبى،دينورىو طبرى مبتنى بر مآخذ قابل اعتمادستبلكه درباب اقوام هند،سودان،ترك،چين،و فرنگ هم در آثار بيرونى،مسعودى،يعقوبى،ابن اثير ورشيد الدين فضل الله معلومات دقيق هست و حاكى از دقت و كنجكاوى.
بر رغم ايرادهايى كه بر بعضى ازين مورخين،لا اقل در پارهيى مواضعمحدود،وارد به نظر مىآيد مورخين بزرگ اسلام غالبا در كار خويشبحد امكان دقت و حتى وسواس داشتهاند.
تقيد بعضى از آنها-مثل طبرى-در نقل و ذكر اسانيد البتهتضمين عمدهيى بوده است در صحت نسبى مطالب و روايات. اين شيوه كه در واقع از اهل حديث اخذ و تقليد شده است تاريخ را نزد طبرىسلسلهيى از روايات كرد كه مورخ،هر روايت را از يك راوى نقلمىكند و او نيز از يك يا چند راوى ديگر تا برسد به كسى كه شاهدواقعه بوده استيا آنكه واقعه در ايام وى رخ داده.اين ذكر اسانيدكه بمنزله ذكر مآخذست در تاريخ امروز مىبايست مورخ را از وقوعدر خطا يا لا اقل از وقوع در مسؤوليت،بر كنار دارد.اما عيب عمدهاشآنست كه بسبب اختلاطات-و احيانا تناقضات كه در روايات آنها ممكناست روى داده باشد-ايجاد يك سلسله منظم از حوادث و بررسىعلت و معلول را در سلسله حوادث دشوار مىكند و مورخ را از قضاوتدر اسباب و نتايجباز مىدارد.شك نيست كه اين يك عيب عمده استكه در تواريخ اسلامى هست اما در تواريخ ساير اقوام قديم هم بدونآنكه كارشان مبتنى بر ذكر اسانيد باشد نظير اين ايراد وارد است.درضبط نام و انساب نيز كار مورخان اسلام دشوار بوده است اما آن راغالبا با دقت تمام انجام دادهاند.امكان وقوع اشتباه در نام و نسباشخاص بسا كه منتهى شود به انتساب حوادث مختلف به شخص واحد.
ازين رو در معرفت رجال توجه به اين نكته را مورخين ضرورى يافتهاندقصه جالبى كه ابن خلكان درباره قاضى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانىذكر مىكند در واقع يك هشدار و تنبيه استبراى مورخ.وى از قولاين قاضى نقل مىكند كه يك سال حج مىكردم و در ايام تشريق درمنى بودم.شنيدم كسى مىگويد:اى ابو الفرج.گفتم شايد مرادش منم.
باز گفتم در بين مردم بسيار كسان هستند كه ابو الفرج كنيهشان باشدجوابش ندادم.منادى چون ديد كسى جوابش نداد فرياد زد:اى ابو الفرجالمعافى.خواستم به او جواب دهم بازگفتم ممكن هست ابو الفرج ديگرىهم باشد كه اسم او معافى است ازين رو جوابى ندادم تا آنكه بازگشتو ندا داد:اى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانى.ديگر برايم شك نماند كه مرا ندا مىدهد چون اسم و كنيهام را ذكر كرد و همچنينپدرم و شهرى را كه بدان منسوبم نام برد.پس گفتم:اينك من، چهمىخواهى؟گفت:شايد تو از نهروان شرق هستى؟گفتم بلى.گفت،آنكهما مىخواهيم از نهروان غرب است (3) اين ستحكايتى كه ابن خلكاننقل مىكند و هنوز هم مىتواند براى مورخ آموزنده باشد و عبرت انگيز.
از اينها گذشته در ضبط سنين هم كار مورخ مقتضى دقتبوده است وتجسس بسيار.همين ابن خلكان در ترجمه حال ابو الوفاء بوزجانىذكر مىكند كه تاريخ وفاتش را نمىدانستم جايش را در ترجمه حالوى سفيد گذاشتم بيستسال بعد آنچه را مىجستم در كتاب ابن اثيريافتم به اينجا الحاق كردم (4) اين مايه دقت و وسواس البته ضبط مورخ راقابل اعتماد مىكرد.بعلاوه،مورخ در تهيه مواد و تطبيق و تنظيم آنهانيز غالبا همين اندازه دقت و وسواس داشت.يعقوبى با دقت و علاقه،اخبار و اطلاعات راجع به بلدان مختلف را از اهل محل مىپرسيد و ازآنميان فقط آنچه را اشخاص موثق تصديق مىكردند ضبط مىكرد.بعدهم در مسافرتهاى خويش راجع به آن مطالب جداگانه تحقيق مىكرد.
مسعودى براى جمع آورى اطلاعات دقيق مسافرتهاى طولانى كردچنانكه در آسيا تا هند و سيلان و در افريقا تا زنگبار رفت.بيرونى در مقدمهالآثار الباقيه چنان دقت و احتياطى در شيوه تحقيق توصيه مىكند كهگوئى آن مقدمه يك محقق امروزيست و ماللهند او حتى با موازينامروزى نيز شاهكار تحقيق در تاريخ و عقايد محسوبست.ابن مسكويهحتى در بيان سيرت و احوال پيغمبر از بيان امورى كه قبولش با عقلصرف ممكن نيست و حاجتبه ايمان و اعتقاد دارد خود دارى مىكند وابن خلدون در قضاوت راجع به مسائل تاريخ نهايت تعقل و احتياط راتوصيه و عمل مىكند.
يك خاصيت ديگر در آثار غالب مورخين اسلامى،قضاوتهاى صريح و غالبا قاطعى است كه درباب اخلاق و روحيات رجال و حكامعصر دارند.مسعودى،ابن خلكان،و بيهقى مخصوصا توجه خاصى بهبيان شمايل و احوال اشخاص مورد بحث نشان مىدهند.درست است كهغالبا اين اوصاف عام و حتى مجمل است اما در بعضى موارد چنان دقيقو روشن است كه تصوير نزديك به واقع احوال و اخلاق اشخاص موردبحث را بدرستى و وضوح در ذهن خواننده القاء مىكند.با آنكهطبع عامه از تاريخ معمولا بيان شكوه و جلال اشخاص غالب را طلبمىكند و همين نكته نيز-غير از اسباب و موجبات ديگر-مورخ راگهگاه به تملق سرائى وامى دارد در بين مورخين اسلامى كسانى هستند كهبدون مداهنه و با شجاعت و صراحت از احوال و اعمال سلاطين و حكامقاهر انتقاد كردهاند.ابن الطقطقى مؤلف كتاب الفخرى گهگاه چنان ازعباسيان انتقاد مىكند كه در آن اعصار فقط از يك شيعى بىپروا چنانبيانى ممكن بود صادر شود.ابن عربشاه احوال تيمور را بشدتى انتقادمىكند كه بوى غرض از لحن كلامش بر مىآيد.حتى صابى كه به امرعضد الدوله كتاب التاجى را مىنوشت اين اندازه شهامت داشت كه درجواب يك دوست-وقتى از او پرسيد به چه كار اشتغال دارد-با صراحتبيان جواب دهد:مشتى اباطيل بهم مىبافم.اين مايه صراحت را فقط يكمحيط آزاد كه در آن تسامح و بى تعصبى شيوهيى جاريست در چنانروزگارانى ممكن بوده است اجازه دهد.
عدم توجه به تبيين دقيق حوادث،و اكتفا به ذكر جزئيات كهبعضى بر مورخين اسلامى عيب گرفتهاند اختصاص به آنها ندارد.سعىدر تحقيق و شناخت علل و اسباب حوادث تاريخى در اروپا هم سابقهزياد ندارد و حتى در قرن هفدهم ميلادى بوسوئه هم مثل طبرى حوادثرا فقط بر اصل مشيت تعبير مىكرد.معهذا،در بين مسلمين توجه بهاسباب و علل هم بوده است چنانكه ابو على مسكويه در تجارب الامم به تبيين حوادث بيشتر اهميت مىدهد تا به نقل روايت.اما ابن خلدون كهكه در عصر خويش تا حدى پيشرو اشپنگلر و توينبى بشمارست ظاهرااولين مورخى است كه در پرتو تعقل و استدلال كوشيد تا حوادث تاريخرا بوسيله علل طبيعى آنها تبيين كند.بدينگونه،وى در مقدمه خويشنه فقط يك ديد تازه براى تاريخ بلكه يك«علم تازه»را در زمينه تاريخبوجود مىآورد:فلسفه تاريخ.
در هر حال،طريقه ابن خلدون در تبيين تاريخ بر آنچه يونانيها-امثال توسيديد-مىشناختند برترى بارز داشت (5) نه فقط بدان سبب كهوى حوادث و تجاربى بيش از آنكه توسيديد مىشناخت در پيش چشمداشتبلكه بيشتر بدان سبب كه وى فيلسوفانهتر به قضايا و حوادثمىنگريست.در حقيقت،شيوهيى كه ابن خلدون در تحقيق فلسفه تاريخ واسباب و علل (Vico) نظير نيافت.شايد مونتسكيو را هم از ظهور تمدن و توحش پيش گرفت در اروپا هم تقريبا تاپيدايش ويكو بعضىجهات بتوان با او مقايسه كرد و اگر هر در،اگوست كنت،و هربرت اسپنسربا آثار و آراء او آشنائى يافته بودند بيشك نتايج تحقيقاتشان رنگ ديگرداشت. 16
پینوشتها:
1-جرجى زيدان،تاريخ التمدن الاسلامى3/109
2-براى تفصيل بيشتر و ارزيابى جامعتر از كار تاريخ نويسان اسلامىرجوع شود به:تاريخ در ترازو/75-67
3-وفيات الاعيان 4/311
4-ايضا 4/4-253
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}